دلایل عقلی
1- ما در هر چیز که شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدی نداریم که «وجود داریم». علم ما به خودمان «علم حضوری» است؛ یعنی من پیش خودم حاضرم و از خود جدا و غایب نیستم. آگاهی از خودمان از روشن ترین معلومات ماست که احتیاج به استدلال ندارد. این «من»، از آغاز تا پایان عمر، یک واحد بیش تر نیست «من امروز» همان «من دیروز» و «من بیست سال قبل» است. اکنون ببینیم این موجود واحدی که سراسر عمر را پوشانده است چیست؟ آیا ذرات و سلول های بدن و یا مجموعۀسلول های مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اگر این هاست که در طول عمر و تقریباً در هر هفت سال یک بار تمام آنها تعویض می گردند. در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما می میرند و میلیون ها سلول تازه جانشین آنها می شوند، همانند ساختمانی که تدریجاً آجرهای آن را بیرون آورند و آجرهای تازه جای آن بگذارند. این ساختمان بعد از مدتی به کلی عوض می شود؛ بنابراین یک انسان هفتاد ساله، تقریباً ده بار تمام اجزای بدنش عوض شده؛ لذا اگر همانند مادی ها انسان را فقط جسم و دستگاه های مغزی و عصبی و خواص فیزیکی و شیمیایی آن بدانیم، باید این شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالی که هیچ وجدانی این سخن را نمی پذیرد. از این جا روشن می شود که غیر از اجزای مادی، یک حقیقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد که تعویض نمی شود و اساس وجود ما را تشکیل می دهد و عامل وحدت شخصیت ماست. (1)
2- اگر انسانی در یک باغ وسیع، آرام و با هوای مناسب و بدون مزاحم و پدیده ای که جلب توجه کند، قرار گیرد، در مقام آسایش کامل که از همۀاشیای اطراف و حتی از اعضا و جوارح خود غافل شود، یک چیز همواره در کانون توجهش قرار دارد و آن همان خود و روح اوست که در اوج فراموشی مطلق، خود را فراموش نمی کند و اصولا در هیچ جا، نه در اوج لذت و نه در حفیض اندوه و غم. (2)
3- هر انسانی، کارها، اموال و اعضای خود را به «من» نسبت می دهد مانند: دیدم، انجام دادم، کتاب من، دست و پا و سر من. این چه واقعیتی است که حتی اعضای بدن به او تعلق دارد و غیر از اعضای بدن است، این همان روح انسانی است. (3)
4- دلیل چهارم، یک دلیل فلسفی محض است که مطلق نفس (اعم از انسانی، حیوانی و نباتی) را ثابت می کند. جان داران و موجودات پیرامون ما هر کدام آثار و کارهای مختلف و متعدد مخصوص به خود بروز می دهند؛ مانند: حس کردن، حرکت های متفاوت، رشد و نمو، تولید مثل و رفتارهایی که مخصوص یک فرد خاص است. مبدأ و ریشۀاین آثار، ماده و هیولای مشترک و صور جسمیه نیست؛ زیرا در این صورت تمام آثار یکسان می بود؛ پس حتماً یک موجود مجرد و غیرمادی در کار است که وجودش با سایر وجودهای یکسان و مشابه فرق می کند و آن همان نفس است. (4) صور نوعیه، علت بروز واکنش های خاص یک نوع می شود، لکن هیچ گاه نمی تواند در جایگاه نفس باشد؛ چون نفس منشأ آثار ویژۀفردی است، نه مربوط به تمام افراد یک نوع؛ به قول مرحوم صدرالمتألهین:
هر نیرویی که موجب بروز آثاری ناهمگون شود، همان نفس است. (5)
مثلا احمد و محمود در جسمانیت، انسانیت، شکل ظاهری و. . . یکسان اند، اما هر کدام دارای اخلاق، رفتار و واکنش های ویژۀخود هستند.
دلایل نقلی
1- قرآن کریم در آیات مختلف به وجود روح اشاره نموده است، مانند:
(فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (6) )؛ هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید.
(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِین ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرار مَکین ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَک اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. )(7)؛ و ما انسان را از عصارۀگل آفریدیم؛ سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن -رحم- قرار دادیم. سپس نطفه را به صورت علقه -خون بسته -و علقه را به صورت مضغه -چیزی شبیه گوشت جویده شده-. . . در آوردیم سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم. پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است.
(فَإِذا سَوَّیتُهُ) یعنی مربوط به ساختمان جسمی انسان و (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)
ربوط به آفرینش روح انسانی و (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ. . . )
ربوط به آفرینش جسم و بدن و (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً) مربوط به آفرینش روح انسان است.
مراحلی که میان گل خالص (سُلالَة مِنْ طِین) و پوشاندن استخوان ها به وسیلۀگوشت (فَکسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) قرار دارد، یک نوع تکامل و حرکت مادی است؛ اما در مرحلۀ(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ. . . ) حرکت و تکامل فرق دارد؛ زیرا به جای (خَلَقْنَا) با لفظ (أَنْشَأْناهُ) تعبیر شده که به معنای ابداع و آفرینش بی سابقه است که با مراحل قبلی متفاوت است و این جاست که خداوند خود را می ستاید. (8)
2- در برخی از آیات، از مرگ به «توفّی» تعبیر شده است:
(اللّهُ یتَوَفَّی الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِها) (9)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند.
«تَوَفَّی» از مادۀ«وَفَّی» به معنای قبض و دریافت کردن است، نه از مادۀ«فوت» به معنای نابودی (10). پس این آیه به جسم و روح داشتن انسان و ماندگاری روح نزد خداوند تصریح دارد.
اگر همۀحقیقت انسان، جسم و بدن آن می بود، هنگام مرگ چیزی نمی ماند تا ملائک اقدام به قبض و دریافت آن کنند؛ بنابراین، هنگام مرگ، جسم در خاکدان می ماند و روح نزد یزدان می رود.
3- مسألۀوجود روح و ماندگاری آن پس از مرگ، در کلام امام علی(علیه السلام)به صورت روشنی بیان شده است:
و صارَتِ الاجسادُ شَجَبةً بَعد بَضَّتِها و العظامُ نَخِرَةً بَعد قُوّیها و الارواحُ مُرْتَهنَةً بثقْلِ اعبائها (11)؛ بدن ها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شدند، استخوان ها پس از نیرومندی پوسیده شدند؛ اما روح ها در گرو سنگینی اعمال مانده اند.
این جملۀنورانی، هم اصل وجود و هم بقا و جاودانگی روح را بعد از جدایی و فرسوده شدن بدن می رساند.
پاورقی
1- ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج5، ص297-
2- ابو علی سینا، الاشارات و التنبیهات، ج2، ص292-
3- جعفر سبحانی، اصالت روح، ص 18، به نقل از: فخر رازی، النفس و الروح، ص 50.
4- صدرالدین محمد شیرازی (صدرالمتألهین)، الحکمة المتعالیه، ج8، ص6-
5- همان.
6- سورۀحجر، آیۀ29-
7- سورۀمومنون، آیۀ12 - 14-
8- جعفر سبحانی، اصالت روح، ص 21-
9- سورۀزمر، آیۀ42-
10- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج4، ص726-
11- همان، ج4، ص712-
منبع